محمدمهدی رسولی در این رمان که سه سال برای نگارش آن وقت سپری کرده است، در 10 فصل با عناوین «دل دل»، «تاب تاب»، «زار زار»، «ذق ذق»، «بال بال»، «هق هق»، «پَر پَر»، «دف دف»، «لای لای» و «زم زم» به سرگذشت یک رزمنده به نام «ابراهیم» در سالهای پس از جنگ پرداخته است. با هدف بیان اختلاف نسلهای قبل و بعد از دفاع مقدس، در دهههای پس از آن.
«ابراهیم» که پس از تحمل سالها اسارت به ایران بازگشته، به خاطر تفاوت موجود بین باورهای خود و عقاید خانوادهاش از آنها فاصله میگیرد و با سفر به عتبات عالیات، با شکنجهگر عراقیاش به نام «خلف بعیم» برخورد و …
در بخشی از کتاب می خوانیم:
حالا خواب بودم. بیدار بودم. خواب را برای بیداری میدیدم، یا برای خواب، بیدار بودم.
میبینم و نمیبینم. آدمها میروند و نمیروند. میآیند و نمیروند. میمانند جلوی چشمهام که مثل چشمهای سیبزمینی ترشی، تو زیرزمین، ته خمره، با سرکه میپالاید خودش را، همهی خودش را، از پوست و خون و جگر؛ و حالا من چشمهام را در سرکهی هفتسالهی مادر ریختهام. من هر چه بودم ریختهام.
رو زمین قِل میخورد دانههای انار. قِل میخورد. قُلقُل میکند توی سرم. یک اسب سفید جا گذاشته یالهاش را توی سرم. از باغکوه، از نوک کوه، شیر میدوشم، سفید، مثل برف که پوشانده موهای پريجان را توی بیابان…
برای تغییر این متن بر روی دکمه ویرایش کلیک کنید. لورم ایپسوم متن ساختگی با تولید سادگی نامفهوم از صنعت چاپ و با استفاده از طراحان گرافیک است. برای تغییر این متن بر روی دکمه ویرایش کلیک کنید.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.